ایوب دباغیان
11 مە 2025
وقتی واژەها بە سلاح میشوند
در جهانی که تاریخ را فاتحان مینویسند و رسانهها آن را بازتولید میکنند، حتی یک نام میتواند به ابزار جنگ و سلطه تبدیل شود. موضوع تغییر نام «خلیج فارس» به «خلیج عربی» آنهم نه توسط یک دولت عربی، بلکه از سوی رییسجمهور وقت ایالات متحده، دونالد ترامپ، نمونهای برجسته از چنین نبردی است. این نبرد صرفاً بر سر یک اصطلاح جغرافیایی نیست، بلکه بر سر تصرف حافظهی تاریخی، تثبیت یک نظم سیاسی-اقتصادی و فریب تودههاست.
ترامپ، چهرهی آشکار و «بی پردە» سرمایهداری انحصاری آمریکایی و نمایندهی نئوفاشیسم ملیگرای نوین در ایالات متحده، چه در گذشته و چه امروز، میکوشد با تکیه بر دلارهای نفتی و روابط گرم با پادشاهیهای ارتجاعی عربی، خاورمیانه را به میدان تقسیم غنایم بدل کند. در این میدان، تحریف نامها و واژگان، نقش توپخانهی ایدئولوژیک سرمایهداری را ایفا میکرد؛ جاییکه زبان و تاریخ، به ابزار تحکیم سلطه و بازتولید نظم استعماری بدل میشوند.
اما در پس این جنگ زبانی چه واقعیتهایی نهفته است؟ چه پیوندی میان نبرد نمادین بر سر نام «خلیج فارس» و تضادهای طبقاتی، استبدادهای منطقه، امپریالیسم جهانی، و نبردهای واقعی تودههای مردم وجود دارد؟ این مقاله، با نگاهی ماتریالیستی و طبقاتی، تلاش دارد پرده از پشتصحنهی این پروژه بردارد و آن را در زمینهی واقعی تاریخی و ساختاریاش تحلیل کند.
خلیج فارس؛ نامی تاریخی، نه برچسبی قراردادی
نام «خلیج فارس» نه یک برچسب قراردادی، بلکه بازتابی از واقعیتی تاریخی، جغرافیایی و تمدنی است؛ واقعیتی که قرنها بستر تقابل قدرتهای بزرگ، مبادلات اقتصادی و شکلگیری جوامع متنوع در منطقه بوده است. در تمامی منابع معتبر تاریخی از هرودوت، استرابون و بطلمیوس گرفته تا جغرافیدانان مسلمان چون مسعودی و مقدسی، این پهنهی آبی با نامهایی چون «بحر فارس»، «الخلیج الفارسی» و «Persian Gulf» ثبت شده و تداوم یافته است.
در دوران معاصر نیز، تا پیش از دههی ۱۹۶۰، سازمان ملل، نهادهای بینالمللی و حتی دولتهای عربی از این نام استفاده میکردند. ثبت رسمی «خلیج فارس» در اسناد سازمان ملل متحد و اطلسهای معتبر جغرافیایی (نظیر «اطلس تایمز» یا «نشنال جئوگرافیک») گواهی بر رسمیت تاریخی آن است. اما همانگونه که در نگاه ماتریالیستی تحلیل میشود، نامها حامل سلطهاند. نبرد بر سر نام خلیج فارس، بهویژه در دهههای اخیر، نشانگر تلاش طبقات حاکم منطقه و متحدان جهانیشان برای بازنویسی تاریخ در خدمت منافع اقتصادی و سیاسیشان است.
پروژه «خلیج عربی»: از پانعربیسم تا هویتسازی مصنوعی
با فروپاشی امپراتوری عثمانی و آغاز پروژهی «ملتسازی» در جهان عرب، نامگذاری جغرافیایی بدل به میدان قدرت شد. پانعربیسم ناصری، هرچند در ابتدا رویکردی ضد استعماری داشت، اما بهتدریج به ابزاری در دست طبقات حاکم عربی و متحدان غربیشان تبدیل شد تا سلطهی خود را تثبیت کنند.
در این مسیر، تحریف نام «خلیج فارس» به «خلیج عربی» نه بهعنوان مطالبهای مردمی، بلکه از سوی دولتهایی چون عربستان، امارات، بحرین و کویت، که همگی ساختارهای فئودالی-سرمایهداری وابسته به امپریالیسم را نمایندگی میکنند، مطرح شد. این پروژه، با پشتیبانی آشکار انگلستان و سپس آمریکا، بخشی از ساختن هویت جعلی برای جلوگیری از شکلگیری اتحاد طبقاتی در منطقه بود. در واقع، آنچه «عربسازی» خلیج نامیده میشود، نه نشانهای از همبستگی خلقهای عرب، بلکه پروژهای است برای مقابله با ایران بهمثابه رقیب منطقهای، و در عین حال، ابزار کنترل تودههای عربی از طریق نارسیسم هویتی و تحریف تاریخ.
ترامپ و ارتجاع عرب: اتحاد طبقاتی علیه مردم منطقه
دولت ترامپ، با شعار «اول آمریکا» اما در واقع «اول سرمایهداران»، متحد طبیعی دولتهای استبدادی خلیج بوده و همچنان نیز در مدار حمایت از آنها حرکت میکند. او نهتنها قراردادهای کلان تسلیحاتی با عربستان و امارات منعقد کرد، بلکه در سطح رسانهای نیز پروژهی تحریف تاریخی را تقویت کرد و در نطقها، توییتها و اسناد رسمیاش، از عبارت «خلیج عربی» استفاده نمود اصطلاحی که بارها در ادبیات رسانههای وابسته به پنتاگون و شرکای نفتی نیز تکرار شده است.
اما چرا؟ از دیدگاه ماتریالیستی، این اتحاد، اتحادی فراتر از مرزهای ملیست: اتحاد طبقهی جهانی سرمایه. سرمایهداران نفتی خلیج و سرمایهداران نظامیـصنعتی آمریکا در پی تحکیم وضع موجود هستند. خلیج فارس، که از نظر ژئوپلیتیکی قلب منافع انرژی جهان است، به صحنهی رقابت و تقسیم منافع امپریالیستی بدل شده و «نام» این خلیج نیز به ابزاری در جنگ نمادین سلطه تبدیل شده است. در این میان، ترامپ امروزه چه به عنوان ریاستجمهوری و چه در قامت یک چهرهی مؤثر در راست افراطی آمریکا ـ نمایندهی بورژوازی مالی و صنعتیایست که با ارتجاع عرب، به دنبال بازتعریف نظم منطقهای بر پایهی انباشت سرمایه، تسلط نظامی و نابودسازی هر صدای معترض است؛ حتی اگر این صدا در یک واژه خلاصه شود: Fars.
جمهوری اسلامی، قربانی یا شریکی دیگر در بازی سلطه؟
نمیتوان از پروژهی تحریف نام خلیج فارس سخن گفت و نقش جمهوری اسلامی را نادیده گرفت. از دیدگاه طبقاتی، رژیم جمهوری اسلامی خود یک قدرت سرمایهدار- بوروکراتیک است که علیرغم شعارهای ضدآمریکاییاش، بارها با سیاستهای سلطهجویانهی امپریالیستی هماهنگ عمل کرده، از جمله در سرکوب طبقهی کارگر، جنبش زنان، و اقلیتهای قومی.
درست است که ایران در برابر تحریف نام خلیج فارس مقاومت کرده، اما این مقاومت نیز عمدتاً در چارچوب ملیگرایی رسمی و حکومتی صورت گرفته است. نه بهعنوان یک حرکت تودهای، بلکه بهعنوان بخشی از بازتولید مشروعیت حکومت. در نتیجه، پروژهی تحریف با مقاومت ظاهری از سوی حکومتی روبهروست که خود بخشی از بحران تاریخی منطقه است. ماتریالیسم تاریخی به ما میآموزد که تضاد اصلی، نه میان ایران خوب و کشورهای عربی بد، بلکه میان تودههای تحت ستم و طبقات حاکم است؛ چه در قالب جمهوری اسلامی و چه در چهرهی شیوخ نفتی.
واکنشها و مقاومتها: از روشنفکران عرب تا مردم ایران
نکتهی امیدبخش در برابر پروژهی تحریف و سلطهی نمادین، واکنشها و مقاومتهایی است که از دل خود منطقه برخاستهاند. شماری از روشنفکران عرب در عراق، لبنان، سوریه و حتی برخی از کشورهای خلیج فارس، صراحتاً این تحریف را محکوم کردهاند؛ برخی با تکیه بر شواهد تاریخی، و برخی با نگاهی ضدامپریالیستی و انتقادی به ساختارهای سلطه.
در ایران نیز، با وجود فضای سرکوب و انسداد سیاسی، مقاومت علیه تحریف نامها و مصادرهی حافظهی جمعی از سوی سرمایهداری جهانی و ارتجاع منطقهای در قالبهای گوناگون بروز یافته است. روشنفکران مستقل، نویسندگان متعهد و بخشی از چپ ضد سیستمی، این روند را نه صرفاً توهینی به یک نام جغرافیایی، بلکه بخشی از پروژهی گستردهتری میدانند که هدف آن بیریشهسازی مردم از تاریخ واقعی و پیوندهای رهاییبخش آنان است.
جمعبندی: جنگ نمادها در دل جنگ طبقاتی
تحریف نام «خلیج فارس» یک رویداد سادهی زبانی نیست، بلکه این پروژە، بخشی از جنگ طبقاتی جهانی است که در آن، قدرتهای امپریالیستی و دولتهای سرمایهدار منطقه برای سلطه بر ذهن، حافظه و منابع مردم با یکدیگر همدستی دارند. زبان، تاریخ، و جغرافیا در این جنگ به ابزار سلطه بدل میشوند، همانگونه که نان، نفت، و اسلحه. اما در برابر این پروژهی تحریف، تنها مقاومت واقعی، مقاومت آگاهانهی طبقاتی است؛ آگاهیای که نه در چارچوب دولتها، بلکه در دل جنبشهای مردمی و رهاییبخش شکل میگیرد. خلیج فارس را نه با پرچم، که با آگاهی، سازماندهی و اتحاد طبقاتی باید پاس داشت؛ در برابر ارتجاع داخلی و امپریالیسم جهانی.