23
حزب دموکرات کردستان ایران، بیتردید از کهنسالترین و دیرپاترین جریانهای سیاسی در گسترهی جنبش بورژوا-ناسیونالیستی کردستان به شمار میآید؛ حزبی که در میانهی گردبادهای سهمگین و تحولات شتابزدهی نیمهی نخست قرن بیستم، و بە اصطلاح در دل سرکوبهای خونبار و زخمهای تاریخی یک ملت مظلوم سر برآورد. ملتی که قرنها، در دل تاریخ، رؤیای حق تعیین سرنوشت و زیستِ آزادانه در سرزمین نیاکانش را چون چراغی لرزان، در دل تاریکی حفظ کرده بود. در جهانی که نقشهها با خطکش قدرتهای بزرگ ترسیم میشد، صدای خاموششدهی این ملت، در بطن کشمکشهای آشکار و پنهان، هموارە سعی کردە کە مجال شنیدهشدن بیابد.

ولی وقتی بە شور و شعار نخستین درمیگذریم و نظر به مسیرهای طیشده میافکنیم، درمییابیم که میان آرمانهای برافراشتهشده در زبان، و آنچه در عمل رقم خورده، شکافی ژرف و نگرانکننده وجود دارد. مرور برنامهها، راهبردها، و کارنامهی چندین دههای حزب دموکرات، ما را با واقعیتی تلخ روبهرو میسازد و آن این است: آنچه در عمل تحقق یافته، نهتنها پاسخگوی رنجهای عینی و مطالبات انباشتهی مردم کردستان نبوده، بلکه در تضاد آشکار با آنها ایستاده است. این حزب، برخلاف ادعای «نمایندگی» یک ملت، هرگز در پی آن نبوده ـ و نیست ـ که بار سترگ ستمگریِ مضاعفِ ملی و طبقاتی را از دوش کارگران، دهقانان، بیکاران و تهیدستانی بردارد، محرومانی که اکثریت قاطع این دیار را تشکیل میدهند. این جریان، نه تنها به ندای این زحمتکشان گوش فرا نداده، بلکه در روایت رسمیاش از “کردایتی”، نوعی نگاه تکلایه و تقلیلگرایانه را جا انداخته است؛ نگاهی که در آن، مسئلهی ملی به کلی از مسئلهی طبقاتی گسسته شده و رهایی کردها صرفاً در بازتوزیع قدرت بین اقلیتهایی خاص، همچون اشراف زمیندار، خانوادههای بانفوذ، و روحانیون سنتی و ثروتمندان نوظهور، معنا مییابد. در این چارچوب، “کردایتی” نه صدای کارگر معدن سردشت است، نه فریاد زن کولبریست که در زمستانهای مرزی، جان بر کف دارد؛ بلکه آینهی آرزومندی آن گروههای کوچکیست که در صحنهی قدرت، جایگاهی برای خویش میجویند.
هدف نه گشودن افقی نوین برای زیستِ عادلانه و برابر همگان، بلکه جانشینکردن اقلیتی با اقلیت دیگر بوده است؛ آن هم بیآنکه نظم ستمگر گذشته ـ چه در سطح ملی و چه در سطح طبقاتی ـ دستخوش خللی اساسی شود. از همین روست که حزب دموکرات، بهرغم ریشههای کهناش، نتوانست و نمیتواند خود را بهمثابهی نمایندهی تودهی مردم بازتعریف کند. زیرا فاصلهی میان آنچه در قامت شعارهای پرزرقوبرق عرضه شدە و واقعیتهای سرد و خاموشی که در کوچهها و کوهها و کارگاهها جریان داشتە، هر روز بیشتر و بیشتر می شود. و امروز، این شکاف، نهفقط سیاسی، بلکه تاریخی و ماهیتیست؛ شکافی که دیگر نمیتوان آن را با بیانیهها و وعدههای تکراری پر کرد. در نگاه واپسنگر به سیر این حزب، پرسشی تلخ اما ضروری پیشرو مینشیند و آن این است: آیا “کردایتی”ای که در لوای آن، طبقات فرودست به حاشیه رانده شدند، میتواند تجسم واقعی آرمانهای کارگران و زحمتکشان کرد باشد؟ یا تنها بازتولید نظمی دیگر است، با زبانی دیگر؟ پیوندهای آشکار و پنهان حزب مربوطە با روحانیت محافظهکار محلی و سرتاسری، از یکسو کە از 《مشروعیت دینی》 بهره میبرند و از سوی دیگر کە در ساختار قدرت جمهوری اسلامی جا خوش کردەاند، هموارە موجب شدە که روایت این جریان از ستم ملی، اغلب از تحلیل ستم طبقاتی تهی بماند و تلاش می کنند کە جامعە را بە نگاە از بالا عادت دهند. در این چارچوب، مبارزه برای «حق تعیین سرنوشت» بیشتر به شعاری پوک بدل شدە و اساسأ کارکردی نمادین داشتە و دارد، بیآنکه پشتوانهی اجتماعی و طبقاتی گستردهای داشته باشد. از آن جایی کە چنین گفتمانی، از دل درد فرودستان نمیآمد و نمیآید، ناگزیر در میان همان فرودستان پژواکی نیافت. از سوی دیگر، رابطهی حزب با سرمایهداران محلی – چه آنانی که ریشه در مناسبات پیشاسرمایهداری داشتند، و چه آنانی که در سایهی تجارت، زمینداری و همسویی با قدرت مرکزی ثروت اندوخته بودند – نوعی وابستگی پنهان به ساختارهای اقتصادی حاکم ایجاد کرد. این وابستگی، خودبخودی نیست بلکە فلسفە وجودی این حزب را شکل دادە و بنابە این ماهیت، نمیتواند نیروی محرکەای در جهت نیل بە آزادیهای دموکراتیک و پیشرفتهای عمیق اجتماعی باشد. در نتیجه، حزب دموکرات نیرویی محافظهکار و در بسیاری از موارد، در پی مصلحت، ساخت و پاخت و بیش از آنکه خواهان تغییر بنیادین باشد، در پی چانهزنی در حاشیهی قدرت مرکزی است. در چنین فضایی، طبیعیست که تودهی مردم، بهویژه نسل جوان و طبقات فرودست، نهتنها خود را در آینهی این حزب بازنیابند، بلکه آن را بخشی از نظمی بدانند که باید دگرگون شود. اما بەرغم پیشنەی کە تعریف شد، در بعضی از برهههای تاریخی، حزب مربوطە توانستە بهعنوان یکی از جریانهای تأثیرگذار سیاسی خصوصا در شمال کردستان ایران قد علم کند و برای مدتی کوتاه، اما پرمعنا، رؤیای دیرین «خودمختاری برای کردستان و دموکراسی برای ایران» را از سر بپروراند. برای مثال؛ با اتکا به حمایت اتحاد جماهیر شوروی که در آن زمان در مناطق شمالی ایران حضور نظامی و نفوذ سیاسی داشت، حزب مربوطه؛ توانست پایههای آنچه بعدها به نام «جمهوری مهاباد» شناخته شد را بنا نهد. بە قول خودشان، «حکومتی محلی» و مبتنی بر خواستهای «ملی و زبانی»، که در زمستانی سرد در سال ۱۳۲۴ خورشیدی اعلام موجودیت کرد. هرچند عمر این تجربهی نوپا تنها یازده ماه بهدرازا کشید و با عقبنشینی نیروهای شوروی و بازگشت ارتش شاهنشاهی، طومارش بهسرعت درهمپیچیده شد، اما رد آن در حافظهی جمعی مردم کردستان، تا به امروز باقیست. ولی وقتی بە محتوای سیاسی و اقتصادی این «تجربه» مینگریم؛ به روشنی مشاهده میکنیم که هیچ ربطی به زندگی محرومان نداشته و بە همین دلیل نیز از شهر سقز به پایینتر جامعە کردستان نیامد است.
حزب دموکرات، همچنان در چارچوب مناسباتی واپسمانده و ذهنیتی برآمده از دوران طایفهسالاری میاندیشد؛ گویی زمان برایش در همان نیمقرن پیش متوقف مانده است. اگر پنجاه سال پیش، کردستان سرزمینی بود با بافتی عمدتاً روستایی و عشایری، با روابطی بر پایهی پیوندهای خونی و قدرتهای قبیلهای، امروز دیگر آن جامعه، به آن شکل پیشین نیست. طی این سالها، جامعهی کردستان – هم در بُعد زیربنایی و هم در سپهر روبنایی – دگرگون شده است؛ نه یکباره، که گامبهگام، در مسیر تغییرات ژرف و گاه نامحسوس. ساختار اقتصادی، مناسبات اجتماعی، و حتی شکلگیری آگاهی طبقاتی، دیگر رنگ و بوی پیشین را ندارد. روستاها به حاشیهنشینان شهری بدل شدهاند، کوچنشینان دیروز، امروز در لایههای پرپیچوخم جامعهی مدرن تنیدهاند، و نسل تازهای از جوانان برخاسته از این تحولات، دیگر در چارچوب اندیشههای موروثی و روابط اربابورعیتی نمیگنجند. اما حزب دموکرات، بهرغم این دگرگونیها، همچنان با نگاهی نوستالژیک به گذشته، در پی احیای مناسباتیست که دیگر نه بافت اجتماعیِ امروز آن را برمیتابد، و نه خواست تاریخی مردمی که بهای این تغییرات را با پوست و استخوان پرداختهاند. اگر بە گذشتەی دور بر نگردیم، از دوران اصلاحات ارضی به اینسو، نسیمی از دگرگونی بر روستاهای کردستان وزید؛ نسیمی که اگرچه نوید بخش تغییر بود، اما برای بسیاری از زحمتکشان فرودست، در حکم توفانی ویرانگر ظاهر شد. کارگران فصلی، پیشهوران بیزمین، و دهقانان خستهدل، که قرنها دل به خاک سپرده و نان از دل زمین برگرفته بودند، یکی پس از دیگری ناگزیر بار سفر بستند. خانه و کاشانهی خود را – که گاه با دستان خویش ساخته بودند – پشت سر گذاشتند و دل به جادههایی سپردند که به شهرهای پرهیاهوی کردستان، کلانشهرهای مرکزی ایران، و حتی به آنسوی آبها، به کشورهای حوزهی خلیج فارس میانجامید. این کوچ خاموش اما عظیم، سیمای شهرها را دگرگون کرد؛ دیوارهایشان را بالا برد، خیابانهایشان را درازتر کرد، و جمعیتشان را چند برابر ساخت.
اما مهمتر از همه، طبقهای نوظهور را در دل جامعه پدید آورد؛ طبقهای کارگر، که در سایهی دود کارخانهها و زرقوبرق بازارها، با دستان خالی و امیدی زخمی، پای به صحنهی تاریخ نهاد. مردمانی که در حاشیهی تولید ایستاده بودند، اما ستونهای خاموش زندگی شهری را بر دوش میکشیدند. این طبقهی تازهنفس، با استخوانهایی زیر بار کار شکسته و چشمانی که در پی افق روشنتری میگشت، رفتهرفته زبان اعتراض آموخت. میان چرخدندههای زنگزدهی سرمایهداری حاشیهنشین شد، اما از همان حاشیه، چشم در چشم بورژوازی دوخت و پرچم آرمانهای چپ را، هرچند با دستانی پینهبسته، بالا برد. مبارزهاش آرام بود، اما ژرف؛ صدایش گاه در همهمهی روزمره گم میشد، اما پژواکش در تاریخ به جا ماند. اینان فرزندان رنج بودند و وارثان رویا.
با اینحال، آنچه بیش از هر چیز شگفتانگیز و در عینحال تأملبرانگیز است، موضع حزب دموکرات کردستان ایران در برابر این تحولات ژرف اجتماعیست؛ حزبی که نهتنها دگرگونیهای ساختاری چند دههی اخیر را نادیده میگیرد، بلکه حتی از بهرسمیت شناختن یکی از بنیادیترین پیامدهای این تحولات، یعنی طبقهی کارگر نوظهورِ پس از اصلاحات ارضی، سر باز میزند. این حزب، همچنان با ذهنیتی برآمده از ساختارهای پیشامدرن، چشم خود را بر پیدایش نسلی تازه از زحمتکشان شهری بسته است؛ نسلی که در متن تحولات اقتصادی و اجتماعی رشد یافته، و با زیستِ روزمرهی استثمار، بیکاری، و حاشیهنشینی آشناست. در حالیکه این طبقه، امروز به یکی از مؤلفههای کلیدی در فهم پویاییهای جامعهی کردستان بدل شده، گفتمان حزب دموکرات، بیاعتنا به واقعیتهای نوین، همچنان در گذشتهای ایستا پرسه میزند. گویی جهان پیرامونش دگرگون نشده، و چرخ تاریخ سالهاست در جای خود ایستاده است. همین نگاه؛ موجب گشته که این حزب خود را «نمایندە» مردم کردستان بداند، این نگاە نشان میدهد کە حزب مربوطه بهتدریج از قطار تحولات تاریخی جا ماندە و در قفسهی تنگ سنتها و باورهای دیرپای عشیرهای و مذهبی، خود را زندانی کردە است. اما این حزب، با چنگ زدن به الگوها و ساختارهای قبیلهای و تکیه بر دینمداری محافظهکارانه، بە نوعی توانستە خود را در میان لایههایی از جامعە، نظیر جمعیت آخوندها و ثروتمندان، حفظ کند. بهای وفاداری کورکورانه به مناسبات عشایری و چنگ زدن به منافع مشترک با روحانیت و ثروتمندان، میدان تقابلی را رقم زده که حزب دموکرات، نه توانِ درک کامل آن را دارد و نه جرأت پذیرشش را. از یکسو، این مصاف تاریخی را انکار میکند؛ گویی تضادی در کار نیست، و از سوی دیگر، با چرخشی پنهان اما معنادار، در همگرایی با بورژوازی مرکزی، آگاهانه یا ناخودآگاه، در صف سرکوب ایستاده است. در این دوگانگیِ موضع، حزب دموکرات نه بر خواستههای واقعی مردم تکیه دارد و نه بر تحولات بنیادینی که جامعهی کردستان در بطن خود تجربه کرده است. وفاداریاش به ساختارهای کهنه، و نزدیکیاش به نیروهای مسلط اقتصادی و دینی، نهتنها مشروعیتش را در نگاه طبقات فرودست خدشهدار کرده، بلکه آن را به نیرویی بدل ساخته که ناخواسته در خدمت بقای نظمی قرار دارد که خود مدعی مبارزه با آن است.
البتە دگرگونی کە جامعە کردستان پشت سر گذاشت، حاصل تحولات درون جامعهی ایران است. برای نمونە؛ فرایند مدرنسازی، رشد سرمایهداری وابسته، بحرانهای طبقاتی، و شکافهای عمیق اجتماعی، در سالهای منتهی به انقلاب ۵۷؛ ایران و کردستان را به سمت نقطهی بحرانی و ملتهب سوق داد. از آن تاریخ به این سو؛ خشمِ تلنبارشده از فقر، سرکوب، نابرابری، کمکم به جنبشی فراگیر علیه سلطنت فاسد پهلوی بدل شد؛ جنبشی که در آن، جریانهای چپگرا نقشی محوری ایفا کردند. در بطن این غلیان تاریخی، چپگرایی نهفقط در ایران، بلکه در کردستان نیز ریشه دواند. اگرچه زمینههای فرهنگی و اجتماعی در این دو بستر تفاوتهایی داشت، اما هدفها و انگیزهها به طرز چشمگیری همراستا بودند: نفی سلطه، ستیز با نابرابری، و تلاش برای ساختن جامعە آزادتر و انسانیتر؛ مبنا بود. از دل همین همراستایی بود که کومەله در پاییز سال ١٣٤٨، پا به میدان گذاشت و فعالیت زیر زمینی خود را آغاز کرد. جریانی برخاسته از دل دانشجویان کمونیست کە در جستجوی جامعەی نو برای کارگران و زحمتکشان به ستوه آمده بودند. این تحول برای حزب دموکرات غریب و غیر قابل قبول بود و در همراهی با رژیم اسلامی؛ از همان روزهای اولیە، در صدد بود که محوش نماید. اما غافل از ابن بود که بافت جامعه تغییر کرده بود و بند ناف کومەلە، بە همین طبقە نوظهور (طبقه کارگر) وصل بود. جریانی کە سابقە ٩ ساله فعالیت مخفی داشت؛ سازمانی کە در خفا و زیر سایهی سرنیزه و شکنجه فعالیت میکرد، جریانی کە رهبرانش، جان بر کف نهاده و در دشوارترین شرایط ممکن، بذر مبارزه برابریخواهانە را در دل تاریکی کاشتند. آن هم در بطن دورانی کە ساواک، آن هیولای خشن و بیرحمِ رژیم شاهنشاهی، کە نهتنها آزادی را خفه کرده بود، بلکه بر پیکر نحیف هر ندای برابریخواهانهای، شلاق وحشت و زندان فرو میکوبید. طبق اظهار نظر رفقای هستە اولیە کومەلە، کار بە جایی انجامیدە بود کە آنها جلسات سازمانی خود را نە منظم بلکە گاەگاهی در قالب مناسبتهای اجتماعی و در اتاقی نیمە روشن و در هراس از شناسایی و دستگیری برگزار کردەاند. در بطن آن شرایط، رهبران و کادرهای اولیهی کومەلە، که هر کدام زخمی بر تن و تجربهای در دل داشتند، ناچار شدند با تکیه بر ابتکار فردی، راهی برای تداوم سیاست جمعی بیابند. آنها نقشهای خاص خود را در دست داشتند و اگر چە مجالی برای بحثهای طولانی و منظم نبودە اما هر کس در زاویهای از جغرافیای مبارزه، چراغی را روشن نگه میداشت و کوشید تا خشتهای اول این سازمان رهاییبخش را، هرچند به دشواری، اما با ایمان و ارادهای آهنین، استوار کند.
در همان حال که ساواک یکی پس از دیگری فعالان کمونیست و برابریطلب را شناسایی و سرکوب میکرد، جامعهی ایران بهتمامی در سراشیبی بحران فروغلتیده بود. شکافهای عمیق اقتصادی، فساد ساختاری، خفقان سیاسی و انباشت نارضایتیهای انکارشده، به سطح آمده بودند. بحران، دیگر موضعی و پراکنده نبود؛ سراسر ایران در التهاب بود و مسألهی سرنگونی حکومت پهلوی، از یک زمزمهی خاموش به فریادی جمعی و بیپروا بدل شده بود. رشتههای نارضایتی که سالها پراکنده، گسسته و بیهدف بودند، در بستر مبارزات پیگیر و زیرزمینی نیروهای انقلابی، آرامآرام به هم پیوستند، تار و پود یک خیزش جمعی را شکل دادند و سرانجام، بنیانهای پوسیدهی سلطنت را از جا کندند. شاە فرار کرد، اما سؤالی بزرگ در ذهنها باقی ماند: آینده از آنِ کیست؟
در جریان انقلاب و روزهای پرهیاهوی پس از آن، حقیقتی تلخ و انکارناپذیر آرامآرام رخ داد و آن این بود کە نیروهای چپ و کمونیست، با همهی فداکاریها، روشنگریها، و پیشینهی مبارزاتیشان، از دستیابی به قدرت سیاسی بازماندند. در خلأیی که از این ناتوانی تاریخی پدید آمد – خلأیی سرشار از امیدهای سرکوبشده و میدانهای بیرهبر – نیرویی دیگر سر برآورد و با خشونت کامل، سکان هدایت جامعه را به دست گرفت و بر خرابههای رؤیای آزادیخواهی، سلطهی خود را بنا نهاد. اما در آن روزگار پرماجرا، توازن قوایی میان کردستانِ انقلابی و تاریکاندیشان تازە بە قدرت رسیدە و مستقر در مرکز، شکل گرفت. این حکومت تاریکاندیش، از روی ترس و تنها شش روز از فرار شاه گذشته بود، هیأتی از بلندپایگانش را بەطور شتابزده و با نگاهی دوگانه، عازم کردستان کرد. آنان، از یک سو، چهرهای از خود نشان دادند کە گویا اهل گفتوگو بودند. از آن جایی کە آنها؛ پیش از حرکت شان بە کردستان، صدای لبیک قاسملو را شنیدە بودند، از «ضرورت مذاکره پیرامون حقوق مردم کردستان سخن گفتند»؛ و از سوی دیگر، در خفا و بهطور حسابشده، در پی آن بودند که با ایجاد شکاف میان احزاب فعال، ارادهی جمعی مردم این دیار را از درون فروبپاشند. در دیدارهای بعدیشان، و بنا بە چراغ سبزهای کە برای هم، روشن کردە بودند، کوشیدند بەطور گام بە گام خط سازش را بە پیش ببرند. اما این پروژه، برای کردستان انقلابی، قابلپذیرش نبود. چرا که در سوی دیگر میدان مبارزە، نیروهای رادیکال و انقلابی، بهویژه کومەلە، با تمام توان بر تحقق واقعی و بیکموکاستِ مطالبات مردم کردستان پافشاری میکردند و از هیچ مصالحهای که به قیمت از دست رفتن آرمانها باشد، تن در نمیدادند.
پس از «نوروز خونین» و آمدن هیأت رژیم به سنندج، تقابل سازشکاران و تاریکاندیشان با نیروهای انقلابی و سازشناپذیر، بهوضوح خود را نشان داد. هیأت دولت، ابتدا بر آن بود که تنها با نیروهای مذهبی و محافظهکار دیدار و مذاکره کند؛ اما به سبب وزن اجتماعی، نفوذ مردمی، و اعتبار سیاسی کومەلە، چنین سناریویی ناکام ماند. در آن مقطع حساس، نمایندگان کومەلە – از جمله رفیق صدیق کمانگر، با صلابت و صراحت انقلابی – پاسخی کوبنده و درخور به آن هیأت داد، و آنان را بیهیچ تعارف، سر جای خود نشاندند. برای نیروهای انقلابی روشن بود کە جمهوری اسلامی در پی ساختن یک اتحاد فرمایشی با جریانهای سازشکار میگشت. اما با افشاگری ماهرانە انقلابیون، پروژە سازش، به شکست انجامید و کردستان انقلابی نشان داد که در برابر معاملهگری بر سر مطالباتش، کوتاە نخواهد آمد. با قطبیتر شدن صفوف نیروهای سیاسی در کردستان، نهایتأ دو خط کاملاً متمایز پدیدار شد: یکی خط مبارزهی انقلابی و پایدار در برابر حکومت اسلامی؛ و دیگری، خطی محافظهکارانه که با آرایشی از سازشکاری، میکوشید میان وفاداری به مردم و معامله با قدرت مرکزی، تعادل برقرار کند. در این میانه، حزب دموکرات کردستان ایران، یک بازی خطرناک دیگری را آغاز کردە بود. و آن این بود کە از طرفی، در «هیأت نمایندگی خلق کرد» حضور داشت و از سوی دیگر با سران جمهوری اسلامی، بەطور پنهان در حال معاملههای مبهم و مشکوک بود.
البتە این رویکرد، در ذات و ماهیت این جریان نهفتە است زیرا در اصل حزبیست اصلاحطلب، سازشکار و علاوە بر همەی این صفات، بە رسم دوران فوئدالیسم، خود را «صاحب» کردستان، میراثدار کهنترین مبارزات این جامعە، و یگانه نیروی سیاسی «مقتدر» در این دیار میداند. بر پایە این ذهنیت کذایی، آنان به این باور رسیدند که گویا در جریان «مذاکرات» پنهان با رژیم اسلامی، میتوانستند با دولت مرکزی به توافقی مطلوب برسند. این ساخت و پاخت، از همان روزهای شکلگیری رژیم نوپایی اسلامی، از جانب جنبش انقلابی و نیروهای سوسیالیست و مردمیای فعال در کردستان، جواب گرفت و اجازە ندادند کە آن معاملە پنهان، اجرایی گردد. سالها بعد، هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود، پرده از آن گفتوگوهای پنهان میان سران رژیم و قاسملو برداشت و رسمأ اذعان کرد که «نمایندگان دولت اسلامی به نمایندگان حزب دموکرات وعده داده بودند کە اگر دموکرات؛ دیگر احزاب و خصوصأ کومەلە را به حاشیه براند و یا آنها را حذف کند، آن وقت مسیر توافق گشوده خواهد شد و دولت حزب دموکرات را بە عنوان نمایندە مردم کردستان، بە رسمیت می شناسد»
در راستای نیازمندی رژیم، حزب دموکرات هم چهرهی خود را گامبهگام تغییر داد و سپس از تعامل ظاهری با دیگر نیروهای سیاسی و فعال در کرستان، فاصله گرفت و کوشید تا احزاب کوچکتر از خود را یا ساکت کند و یا آنها زیر فرمانروای و تنظیمات سیاسی خود درآورد. اما وقتی فهمید کە هیچ کدام از آنها تسلیم تهدید نمیشوند، زبان بە اصطلاح گفتوگو را کنار گذاشت و دست به اسلحه برد و تلاش کرد کە با زورگویی، آنها را از صحنە سیاست کردستان، برای همیشە محو نماید. اما وقتی نوبت بە کومەلە رسید؛ فهمیدند کە ماجرا از جنسی دیگر بود، فهمیدند کە کومەلە نه صرفاً یک تشکیلات سیاسی و نظامی، بلکه جنبشی اجتماعی و ریشهدار بود؛ فهمیدند کە ریشە این جریان، در میان کارگران، دهقانان، جوانان، و روشنفکران نهفتە است. آری؛ آنانی که در صفوف کومەلە بودند، به محض آغاز یورش دموکرات، پاسخی سریع، قاطع و آگاهانه دادند. آن وقت بود کە جنگ، جبههای دوگانه بە خود گرفت. در مرحلهی آغازین یورش، ما – اعضای کومەلە – در حال دفاعی قاطع و سازمانیافته، خطاب به مردم کردستان گفتیم: این جنگ، که از سوی حزب دموکرات بر ما تحمیل شده، چیزی جز خدمت به منافع رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی نیست. میدانستیم که آتش آن درگیری، تنها میتواند جنبش انقلابی را فرسوده سازد، گامهای آن را عقب براند، و وحدت مبارزان را درهم بشکند؛ و این دقیقاً همان چیزی بود که دشمن میخواست. با این حال، حزب دموکرات، بیتوجه به هشدارها و پیامدهای وخیم جنگ، بر ادامهی آن پافشاری میکرد. توجیهشان شگفتانگیز و در عین حال، تأسفبار بود. آنها ادعا داشتند که کومەلە در تبلیغات سیاسیاش از واژگانی چون «بورژوازی» برای توصیف آنها استفاده کرده و گویا همین امر، باعث رنجش و بهانهی آغاز درگیریها شده است! اما پرسش اساسی این است: در کجای جهان، تنها بهخاطر یک واژه یا تحلیل سیاسی، جنگی تمامعیار و خونین آغاز میشود؟ کدام جنبش آزادیخواه، به صرف شنیدن نقد یا مخالفت، اسلحه برمیکشد و خاک را به خون برابری طلبان، میآلاید؟ ما، که در برابر دیکتاتوری شاه ایستاده بودیم و سپس در برابر تهاجم جمهوری اسلامی سینه سپر کرده بودیم، تنها یک چیز میخواستیم و آن دفاع از حقوق انسانی، آزادیخواهی و برابری برای کارگران و زحمتکشان بود.
برای ما، رسیدن به یک زندگی آزاد، آگاه، و انسانی هدفی مقدس بود، و در این مسیر، آزادی بیان، آزادی مطبوعات، و حق انتقاد، ستونهای بنیادین آن بهشمار میرفتند. اما در قاموس جنگطلبان حزب دموکرات، این اصول کجا جایی داشت؟ اگر حتی شنیدن یک واژهی تحلیلی چون «بورژوازی» آنان را به چنان خشم و خشونتی میکشاند، آیا میتوانستند در کنار آزادی، نام خود را بیاورند؟ حزب دموکرات، با گسترش دادن دامنهی جنگ و سرتاسری کردن آن در سرتاسر کردستان، طرحی در سر داشت که ماهیت آن، از همان آغاز بر ما روشن بود. هدف آنان، حذف کامل کومەلە بود؛ چه از صحنهی سیاست، و چه از عرصهی میدانی. ارزیابیشان این بود که با تکیه بر برتری عددی در برخی مناطق، میتوانستند در مدت زمانی کوتاه، این نیروی ریشهدار، سازمانیافته، و آرمانمحور را از میدان به در کنند و خود، بیرقیب و بیمانع، افسار قدرت را به دست گیرند.
اما آنچه در محاسبات سرد و شتابزدهشان نادیده ماند، نیرویی بود که نه از اسلحه، بلکه از آرمان و اعتماد مردم سرچشمه میگرفت؛ از زحمتکشان شهر و روستا، از معلمان آگاه، از جوانان آرمانخواه، و از زنانی که با شجاعتی ستودنی، دوشادوش مردان، در صفوف کومەلە ایستاده بودند. حزب دموکرات، در تلاش برای پیروزی، نهفقط در عرصهی سیاسی، بلکه در میدان نبرد نیز، پا از مرزهای اخلاق فراتر گذاشت. رفتارشان با هیچ پرنسیب انسانی و مبارزاتی همخوانی نداشت. اسرای جنگی ما را بدون محاکمه اعدام میکردند؛ به پیکر زنان پیشمرگ بیاحترامی روا میداشتند؛ داوطلبانی را که حتی هنوز طعم اولین رویارویی را نچشیده بودند، به رگبار میبستند. خشونتی کور و بیمهار، که نه برای پیروزی سیاسی، بلکه برای خاموش کردن صدایی بود که از برابری میگفت. همزمان با این سناریو، در خلوتِ تاریک، مذاکرات پنهان با رژیم جمهوری اسلامی را بیوقفه ادامه میدادند. مذاکرهکنندگانی که چون کارتهای سوخته، یکی پس از دیگری به قربانگاه رفتند – نه به یورش زمینی رژیم بلکە زیر سایهی همان مماشاتی که قرار بود آیندهای برای حزبشان بخرد. و با اینهمه، کومەلە – این نیروی برخاسته از دل مردم – اگرچه زیر آتشِ مستقیم قرار گرفت، نه شکست خورد، و نه عقب نشست. چرا که اتکایش نه بر اسلحه، بلکه بر ریشههای عمیق اجتماعی و آرمانهایی بود که جانها برایش هدیه شده بود: آرمانهایی از جنس آزادی و برابری.
اما جنگطلبان، چنان بر طبل درگیری کوبیدند که در نهایت، خود حزب دموکرات گرفتار ترکهای درونی شد و به انشعابی آشکار انجامید. ساختاری که روزی با ادعای وحدت و قدرت یکپارچه به میدان آمده بود، این بار در اثر فشارهای درونی و تناقضات رفتاری، به دو پارهی متخاصم تبدیل شد. در همان حال و در شرایطی که حزب دموکرات از همگسیخته و سرگردان میان دو جناح متخاصم دستوپا میزد، کومەلە، در نقطهی اوج توان سیاسی، نظامی و اجتماعی خود، تصمیمی تاریخی گرفت و بهصورت یکجانبه، پایان جنگ را اعلام کرد. با این اقدام، کومەلە بار دیگر نشان داد که حامل رسالتی فراتر از پیروزیهای نظامی و رقابتهای سیاسی است؛ در عمل به جامعه کردستان و تمام نیروهای مبارز آموخت که جنگ داخلی، نه فقط بیثمر، بلکه بە تمام معنا ویرانگر است. کومەلە هموارە تأکید میکرد کە اگر هدف، رهایی مردم و ساختن آیندهای آزاد و برابر است، این مسیر جز با عقلانیت، گفتگو و اتحاد میلیونی، به سرانجام نخواهد رسید. حزب دموکرات کردستان ایران، احساس میکرد کە در یکی از حساسترین و پرابهامترین لحظههای تاریخ خود قرار داشت. جنگطلبان درون این حزب، با تداوم جنگ علیە کومەلە، پروژە «مذاکرات پشت پرده» با جمهوری اسلامی را هرگز متوقف نکردند. اما این سیاست، نهتنها به دستاوردی ملموس نرسید، بلکه تاوانی سنگین نیز پرداخت کردند. آری، در آن بازی خاموش و تاریک، شماری از برجستهترین رهبرانش یکی پس از دیگری کنار رفتند، بیآنکه رد روشنی از دلیل حذفشان برجای بماند. همانگونە کە اشارە شد، در روزهایی که جنگ از دل کوهها زبانه میکشید و خاک کردستان با دود و خون درآمیخته بود، خودِ حزب دموکرات نیز دو پاره شد. بخشی از آن، همچنان به تفنگ وفادار ماند و در رؤیای پیروزی با زور اسلحه، در کوهها ماندگار شد؛ و بخشی دیگر، به اردوگاههای سیاسی پناه برد و دل به وعدههایی بست که از محافل تاریک قدرتهای پنهان شنیده میشد – و هیچکدام از این دو راه، به مقصد نرسید.
در میدان جنگ و در بازی سیاست، حزب دموکرات نتوانست موفق شود. نه آنان که ماندند و جنگیدند – توانستند اعتماد مردم زخمی و خسته را بهدست آورند، و نه آنان که از مسیر مذاکره رفتند، نقشی مسئولانه در ساختن آیندهی این سرزمین ایفا نمایند. در نگاه بسیاری از مردم، حزب دموکرات دیگر نه نماد مقاومت بلکه یادآور جریانی شد که همزمان دچار سازشکاری و ماجراجویی بود؛ حزبی که در لحظهی تصمیمگیری، نه شجاعتِ ایستادگی داشت، نه خردِ انعطاف. از دل این ناکامیها، تصویری تار و گنگ از حزبی باقی ماند که نه تنها در مسیر خود گم شد، بلکه بسیاری را نیز با خود به وادی ناامیدی کشاند. امروز، در حافظهی جمعی کردستان، حزب دموکرات بیش از آنکه صدای ایستادگی باشد، پژواکیست از فرصتهای از دست رفته، اشتباهات پرهزینه، و راههایی که میتوانست به آیندهای بهتر برسد – اما نرسید.
اکنون، پس از سالها فراز و فرود، سؤال اساسی این است: آیا این حزب که طعم تلخ دو سر باخت را چشیده، خواهد توانست از دل خاکستر گذشتهی خویش برخیزد؟ آیا میتواند چهرهای نو، پخته و سیاسیتر از خود نشان دهد؟ آیا بلوغ سیاسی و پذیرش شکست را با خود حمل خواهد کرد تا در قامتی متین، به عنوان جریانی سیاسی و پاسخگو به جامعه بازگردد؟ یا همچنان با چرخاندن سیاست بر همان پاشنهی پوسیدهی دیروز، در گرداب تکرار فرو خواهد رفت؟ پاسخ، نه تنها در تصمیم رهبران این حزب، بلکه در نگاه مردمی نهفته است که دیگر فریب شعارهای بلند را نمیخورند. مردمی که آزمودهاند، سوختهاند و اکنون، در انتظار سیاستیاند که نه بر پایهی توهم، که بر بنیان واقعیت، خرد و مسئولیت استوار باشد.
صدیق جهانی
جمعه ۲۹ فروردین ۱۴۰۴