بهروز ورزنده
ترکیب «نواندیشی دینی» در نگاه نخست واژهای فریبنده به نظر میرسد. «نو» حامل بار مثبت تحول، پویایی و خلاقیت است، و «اندیشی» تداعیگر تعقل، پرسشگری و عبور از جزماندیشی. اما آیا ترکیب این دو، یعنی نو بودن و اندیشیدن، در کنار «دین» که ماهیتاً بر ایمان، قطعیت و ثبات استوار است، قابل جمع است؟ آیا از نظر معرفتشناختی، میتوان چنین واژهای را بدون تناقض پذیرفت؟ اندیشیدن، آنگونه که در سنت علمی تعریف میشود، فرایندی است ذهنی و تحلیلی؛ آغاز از طرح پرسش، بررسی و تحلیل دادهها، جستوجوی فرضیهها و آزمون آنها، برای رسیدن به پاسخهایی موقت و باز. اندیشه، از این منظر، همواره ناتمام است. حقیقت، مفهومی نسبی و در حال شدن است، نه مطلق و نهایی. این شیوهی تفکر، اساس پیشرفت علم و تمدن بشری بوده است.
حال، در سوی دیگر، دین را قرار دهیم؛ نه بهعنوان یک پدیده فرهنگی یا اجتماعی، بلکه آنگونه که خود دینباوران تعریف میکنند: مجموعهای از حقایق نازلشده، مقدس و غیرقابل تغییر. آیا در چنین ساختاری که باور به درستی و حقانیت آن پیشاپیش و بدون چونوچرا پذیرفته شده، میتوان سخن از اندیشیدن بهمعنای علمی آن گفت؟ آیا امکان پرسشگری بنیادی و آزاد دربارهی مفروضات اصلی آن وجود دارد؟ نواندیشان دینی، به ظاهر، مدعی آناند که با استفاده از خرد، قرائتی جدید از دین ارائه میدهند. اما پرسش اینجاست که این «جدید» بودن، آیا صرفاً بازآرایی لفظی و ظاهری از همان گزارههای قدیم نیست؟ آیا آنچه در عمل میکنند چیزی جز تفسیر مجدد متون مقدس، با هدف انطباقپذیر کردن آن با دنیای مدرن نیست؟ آیا این تلاشها در جوهره، یک نوع مهندسی معنایی نیست برای حفظ بنیانهای قدیم در لباسی نو؟
اگر نواندیشی دینی به معنای تفکر آزاد دربارهی دین بود، میبایست شامل امکان رد بنیادهای آن نیز میشد. اما آیا هیچ نواندیش دینی تا به امروز، اصل توحید، نبوت یا قرآن را زیر سؤال برده است؟ یا آنچه مطرح شده، صرفاً نرمی لحن، تأویل اخلاقی، و پوشاندن زوایای خشن و انحصارگرای دین با عباراتی نظیر «اسلام رحمانی» است؟ این گونه تلاشها، بیشتر شبیه به بازسازی نمای بیرونی یک ساختمان قدیمیاند تا نوسازی واقعی بنا. در علم، هیچ گزارهای مقدس نیست. هر فرضیهای، مادام که با واقعیت تجربی سازگار است، پذیرفته میشود، و با آمدن شواهد جدید کنار میرود. اما در دین، گزارههایی هستند که پیشاپیش «حق» تلقی شدهاند و هیچ شاهد تجربی یا نقد عقلانی توان نفی آنها را ندارد. ایمان، ذاتاً به یقین نیاز دارد، در حالی که علم، از شک تغذیه میکند. این دو، اگرچه میتوانند همزیستی اجتماعی داشته باشند، اما در سطح معرفتی، جمع اضدادند.
اگر کسی در قالب اندیشه دینی، به پرسشگری و بازنگری بپردازد، نهایتاً در درون همان پارادایم باقی میماند. درست مثل کسی که در درون یک دایره حرکت میکند و هر چقدر هم مسیرش را تغییر دهد، از مرز دایره فراتر نمیرود. از اینرو، واژهی «اندیشیدن» در کنار «دین» – اگر به معنای تفکر علمی و آزاد باشد – نوعی ناسازه (paradox) است. افزودن صفت «نو» نیز، چیزی بر اعتبار این تناقض نمیافزاید. نو بودن صرف، اگر صرفاً نوسازی ظاهری باشد و بنیادها را دستنخورده باقی بگذارد، نه نو است و نه اندیشمندانه.
در سالهای اخیر، بحثهایی که میان طیفهای مختلف نواندیشان دینی، مانند «اسلام رحمانی» و «اسلام عقلانی» درگرفته، بیش از آنکه نقد دین باشد، رقابتی برای ارائه قرائتی جذابتر از همان سنت دینی است. دعوای اصلی بر سر آن نیست که آیا دین، بهمثابه یک پدیدهی تاریخی، باید از اساس به چالش کشیده شود، بلکه بر سر این است که کدام قرائت نرمتر، اخلاقیتر و «قابل ارائهتر» در دنیای امروز است. در چنین شرایطی، نقد نواندیشی دینی، نه به قصد نفی شخص نواندیش، بلکه برای شفافسازی یک مغالطهی فکری است: اینکه نمیتوان درون یک ساختار تمامیتخواه، انتظار اندیشهی آزاد و علمی داشت. نواندیشی واقعی مستلزم عبور از مرزهاست، نه بازتعریفِ اجزای همان زندان قدیمی. نوشتهی حاضر تلاشی است برای تمایز نهادن میان آنچه واقعاً اندیشه است، با آنچه خود را اندیشه مینامد. بخشی از مباحث مطرحشده را به تفصیل در کتابی با عنوان «آیا اثبات وجود یا عدم وجود خدا بر پایه علم ممکن است؟” شرح دادهام؛ کتابی پژوهشی در ۴۲۰ صفحه که با هدف بررسی امکانپذیری یا ناممکنی مفاهیم متافیزیکی در چارچوب علم نوشته شده و منتشر گشته است.
زمان آن فرارسیده که با خود و با جامعه صادق باشیم: بازآرایی زبان دین، تفکر علمی نیست. و تلاش برای سازگار کردن ایمان با خرد، اگرچه نیتاش نیک است، اما تا زمانی که از چارچوب بستهی جزمیات بیرون نزند، نمیتواند به معنای واقعی، نو یا اندیشمندانه باشد.